جدول جو
جدول جو

معنی گرو ستدن - جستجوی لغت در جدول جو

گرو ستدن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
تصویری از گرو ستدن
تصویر گرو ستدن
فرهنگ فارسی عمید
گرو ستدن
(زِ زِ کَ دَ)
چیزی را بگرو پذیرفتن. چیزی را به رهن قبول کردن. کالائی یا چیزی دیگر را در مقابل وام به وثیقه گرفتن:
گرو بستان نه پایندان و سوگند
که پایندان نباشد همچو پابند.
سعدی (صاحبیه).
گر شوند آگه از اندیشۀ ما مغبچگان
بعد از این خرقۀ صوفی به گرو نستانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گرو ستدن
چیزی را بعنوان رهن پذیرفتن: گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد ازین خرقه صوفی بگرو نستانند. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو دادن
تصویر گرو دادن
چیزی را به رهن به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو کردن
تصویر گرو کردن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو ستاندن
تصویر گرو ستاندن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو ستدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ خوَ / خُ دَ)
پیروز شدن در شرطبندی چنانکه مستحق گرفتن گروشود. سبق بردن. پیشی گرفتن. غلبه کردن:
کنون چون گرو برد پیمان ور است
چه خواهم زمان زو که فرمان ور است.
(گرشاسب نامه).
ز گور آن تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن.
نظامی.
بدان نرگس که از نرگس گرو برد
بدان سنبل که سنبل پیش او مرد.
نظامی.
گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.
مولوی.
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب.
سعدی (بوستان).
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی (بوستان).
گر فراقت نکشد جان بوصالت ندهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید.
سعدی.
زاغ بدو گفت که پرواز کن
گر گرو از من ببری ناز کن.
(زهر الریاض).
چشم بد دور ز خال تو که در عرصۀ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خطر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) :
با که گرو بست زمین کز میان
باز گشاید کمر آسمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ کَ دَ)
برهن بودن. در مورد رهن قرار گرفتن، وابسته بودن. علاقه مند بودن:
مهر از آنکس که بمهر تو گرو نیست ببر
دولت از خانه آن کس که ترا نیست ببر.
فرخی.
چون نیی همچو مه بنور گرو
همچو خورشید باش تنهارو.
سنایی.
تا بدکان و خانه در گروی
هرگز ای خام آدمی نشوی.
سعدی (گلستان).
بوی بهشت میدمد ما بعذاب در گرو
آب حیات میرود ما تن خویشتن کشان.
سعدی (طیبات).
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گرو چشم بستن است.
صائب.
مردان عنان بدست توکل نداده اند
تو سست عزم در گرو استخاره ای.
صائب.
- در گرو بودن، مورد رهن بودن. در معرض رهان بودن.
، علاقه مند بودن. عشق داشتن. جهانگیری در ذیل ’کرو’ آن را بمعنی کشتی و جهاز کوچک آورده و این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده است:
جوانی پاک باز و پاک رو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود
شنیدستم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
رشیدی گوید او در این معنی منفرد است معنی مزبور درست نیست، چه از بیت دوم تلویحاً بودن آنان در کشتی استنباط میشود و صحیح ’در گرو بود’ است یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. رجوع کنید به فرهنگ نظام و گلستان چ قریب ص 155. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کلمه کرو). فروغی هم این شعر را در کلیات سعدی ص 145 ’گرو’ آورده است
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شیئی را به رهن سپردن، ضمانت دادن، قول دادن:
گهی خورشید بردی گوی و گه ماه
گهی شیرین گرو دادی و گه شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
برهن دادن. اسبال. (تاج المصادر بیهقی). ارهان. (منتهی الارب) :
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه.
نظامی.
یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.
نظامی.
گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن بادۀ خام را.
نظامی.
مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از کسب کردن بو. (آنندراج) :
خار پهلو کند صحبت گل
گر ز خلق تو بو ستاند باغ.
مجد همگر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موفق شدن در شرط بندی چنانکه شایسته دریافت گرو گردند سبق بردن: گر فراغت نکشد جان بوصالت ندهم تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید. (سعدی)، پیش افتادن سبقت گرفتن: زگوران تک ربودم در دویدن گرو بردم زمرغان در پریدن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را برهن سپردن مقابل گرو گرفتن، ضمانت دادن، قول دادن: گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرو کردن چیزی را بچیزی. برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر: گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باده خام را. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن زدودن: باد خزان نگر که ز بستان فرو سترد آن نقشهای طرفه و نیکو نگارها. (شیبانی. گنج سخن 241: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
((~. بَ تَ))
شرط بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
((~. بُ دَ))
پیروز شدن در شرط بندی
فرهنگ فارسی معین